انتهای مهربانی
هر سحر که سپیدی از افق سر میزند،جوانه های انتظار با امید تو قد
میکشند وگلها برای دیدن تو میشکند،نمی دانی با تو بودن ودر کنارت
نشستن و با نگاهت خو گرفتن وبا قلبت نواختن چه دنیایی دارد!؛
سکوت ساده سینه ام با یاد تو شکسته میشود ودردهای تنهاییم با نام تو
التیام می یابد؛
!بگذار از تو بنویسم ، ای کبوتر سفید من
!ای شکوه خلقت
ای ستاره درخشان عمرم!؛
چه زیبا عشق ومحبتی را در سینه ام جای دادی؛ تو به من عشق و عاشقی بودن را آموختی، دستهای سرد مرا در انتهای مهربانی ، تو همراهی کردی ؛
!ای فرشته مهر
!ای شمع هستی من
دوستت دارم ای برتر از همه چیز....!؛
دوشنبه 5 آذر 1386 - 7:13:26 PM